متن مقتل حضرت زهرا س از کتاب بحار الانوار ج 43
- ۰ نظر
- ۲۶ مهر ۹۷ ، ۲۳:۰۸
بسم الله الرحمن الرحیم.
احمدلله رب العالمین
و صلی الله علی اشرف الانبیای و مرسلین
و علی آله آل الله سیما بقیه الله فی الارضین
· قال الله الحکیم فی محکم کتابه:
اعوذ بالله ... وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ
وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذینَ یَتَّقُونَ.
أَ فَلا تَعْقِلُونَ (انعام32)
و زندگى دنیا جز لهو و لعب چیزى نیست و هر آینه خانه آخرت بهتر است براى کسانى که تقوا را پیشه خود مىسازند آیا باز هم تعقل نمىکنید؟ (32)
فاطمه زهرا(ع) الگوی رفتارهای خانوادگی
چگونه زیستن و معاشرت کردن با همسر و فرزندان و سامان بخشی به امور خانه و زندگی که در حیات طیبه حضرت زهرا(س) بود، به عنوان «الگوی خانواده ها» خانه و خانواده او را به عنوان یک «خانواده الگو» مطرح ساخته است.
وصیت امام حسن مجتبی ع هنگام شهادت
جنادة بن ابی امیه میگوید: وارد شدم بر حسن بن على علیهالسّلام در آن مرضى که به آن ارتحال فرمود، و در پیش روى او طشتى بود که در آن خون ریخته بود، و جگر حضرت در اثر زهرى که معاویة بن أبى سفیان - خدایش لعنت کند - به آن حضرت خورانده بود قطعه قطعه بیرون مىآمد. عرض کردم: اى مولاى من! چرا خود را معالجه نمىکنى؟ فرمود: اى ابا عبد اللَّه مرگ را به چه چیز علاج کنم. گفتم: انّا للَّه و انّا الیه راجعون. سپس حضرت به جانب من توجه کرده فرمود: به خدا سوگند این پیمانى است که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله با من فرموده که این امر (امامت) را 12 نفر پیشوا و امام از فرزندان على و فاطمه مالک شوند و هیچ یک از ما نیست جز این که یا به زهر و یا به شمشیر کشته شود (و به مرگ عادى از دنیا نخواهیم رفت). سپس طشت را از نزد حضرت برداشتم و حضرت تکیه فرمود.
موعظه امام حسن (ع)
تحف العقول ؛ النص ؛ ص232
موعظة
اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَیْسَ بِتَارِکِکُمْ سُدًى کَتَبَ آجَالَکُمْ وَ قَسَمَ بَیْنَکُمْ مَعَایِشَکُمْ لِیَعْرِفَ کُلُّ ذِی لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ وَ أَنَّ مَا قُدِّرَ لَهُ أَصَابَهُ وَ مَا صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ یُصِیبَهُ قَدْ کَفَاکُمْ مَئُونَةَ الدُّنْیَا وَ فَرَغَکُمْ لِعِبَادَتِهِ وَ حَثَّکُمْ عَلَى الشُّکْرِ وَ افْتَرَضَ عَلَیْکُمُ الذِّکْرَ وَ أَوْصَاکُمْ بِالتَّقْوَى وَ جَعَلَ التَّقْوَى مُنْتَهَى رِضَاهُ وَ التَّقْوَى بَابُ کُلِّ تَوْبَةٍ وَ رَأْسُ کُلِّ حِکْمَةٍ وَ شَرَفُ کُلِّ عَمَلٍ بِالتَّقْوَى فَازَ مَنْ فَازَ مِنَ الْمُتَّقِینَ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى- إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ مَفازاً[1] وَ قَالَ وَ یُنَجِّی اللَّهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا بِمَفازَتِهِمْ لا یَمَسُّهُمُ السُّوءُ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ[2] فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ وَ یُسَدِّدْهُ فِی أَمْرِهِ وَ یُهَیِّئْ لَهُ رُشْدَهُ وَ یُفْلِجْهُ بِحُجَّتِهِ وَ یُبَیِّضْ وَجْهَهُ وَ یُعْطِهِ رَغْبَتَهُ- مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقا[3]
تحف العقول / ترجمه جنتى ؛ متن ؛ ص363
موعظه
بدانید که خدا شما را بیهوده نیافریده،
دلایل صلح امام حسن (ع) را تحلیل می کنیم.
1 - تکلیف گرایی
شماری بر این باورند که علت اصلی صلح امام حسن (ع) انجام وظیفه بود، زیرا امامان معصوم هر کدام وظیفه خاصّی داشته اند که از سوی خداوند تعیین شده است. از امام صادق (ع) روایت شده که فرمود: «به راستی که وصیّت به صورت کتابی از آسمان بر محمد (ص) نازل گردید و نامه مُهر شده ای جز وصیّت بر آن حضرت نازل نشد. جبرئیل عرض کرد: ای محمد! این است وصیّت تو در امت خویش که نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا (ص) فرمود: ای جبرئیل! کدام خاندانم؟ عرض کرد: بندگان برگزیده خدا از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستی وصیّت، مُهرهایی بود، پس علی (ع) مهر اول را گشود و هر چه در آن بود بر طبق آن عمل کرد؛ سپس حسن (ع) مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل کرد و چون حسن (ع) از دنیا رفت، حسین (ع) مهر سوم را گشود و دید دستور خروج و کشتن و کشته شدن در آن بود... .» (1
امانت های الهی
[سوره الأحزاب (33): آیات 72 تا 73]
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً (72) لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً (73)
ترجمه:
72- ما امانت (تعهد، تکلیف، مسئولیت و ولایت الهیه) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم آنها از حمل آن ابا کردند و از آن هراس داشتند، اما انسان آن را بر دوش کشید!، او بسیار ظالم و جاهل بود (قدر این مقام عظیم را نشناخت و به خود ستم کرد).
73- هدف این بود که مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک (صفوفشان از مؤمنان مشخص گردد و آنها) را عذاب کند و خدا رحمت خود را بر مردان و زنان با ایمان بفرستد خداوند همواره غفور و رحیم است.
تفسیر: حمل امانت الهى بزرگترین افتخار بشر
این دو آیه که آخرین آیات سوره احزاب است مسائل مهمى را که در این تفسیر نمونه، ج17، ص: 451
سوره در زمینه ایمان، عمل صالح، جهاد، ایثار، عفت، ادب، و اخلاق آمده است تکمیل مىکند، و نشان مىدهد که انسان چگونه داراى موقعیت بسیار ممتازى است که مىتواند حامل رسالت عظیم الهى باشد، و اگر به ارزشهاى وجودى خود جاهل گردد چگونه بر خویشتن ظلم و ستم کرده و به اسفل السافلین سقوط مىکند! نخست بزرگترین و مهمترین امتیاز انسان را بر تمام جهان خلقت بیان فرموده، مىگوید:" ما امانت خود را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم" (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ).
" اما این موجودات عظیم و بزرگ عالم خلقت از حمل این امانت ابا کردند و اظهار ناتوانى نمودند، و از این کار هراس داشتند"! (فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها).
بدیهى است ابا کردن آنها از سر استکبار نبود آن چنان که در مورد شیطان و خوددارى او از سجده براى آدم مىخوانیم:" أَبى وَ اسْتَکْبَرَ" (سوره بقره آیه 34):
بلکه ابا کردن آنها تؤام با اشفاق یعنى ترس و هراس آمیخته با توجه و خضوع بود.
ولى در این میان انسان این اعجوبه عالم آفرینش جلو آمد" و این امانت را بر دوش کشید"! (وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ).
ولى افسوس که" از همان آغاز بر خویشتن ستم کرد، و قدر خود را نشناخت و آنچه شایسته حمل این امانت بود انجام نداد" (إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا).
اساسا در این آیه پر محتوا روى پنج نقطه باید تکیه کرد:
1- منظور از" امانت" امانت الهى چیست؟
2- عرضه داشتن آنها بر آسمان و زمین و کوهها چه معنى دارد؟
3- چرا و چگونه این موجودات از حمل این امانت ابا کردند؟
4- چگونه انسان حامل این بار امانت شد؟
5- چرا و چگونه او" ظلوم" و" جهول" بود؟!
در مورد" امانت" تفسیرهاى مختلفى ذکر شده از جمله:
منظور از امانت" ولایت الهیه" و کمال صفت عبودیت است که از طریق معرفت و عمل صالح حاصل مىشود.
منظور صفت" اختیار و آزادى اراده" است که انسان را از سایر موجودات ممتاز مىکند.
مقصود" عقل" است که ملاک تکلیف و مناط ثواب و عقاب است.
منظور" اعضاء پیکر انسان" است: چشم امانت الهى است که باید آن را حفظ کرد و در طریق گناه مصرف ننمود، گوش و دست و پا و زبان هر کدام امانتهاى دیگرى هستند که حفظ آنها واجب است.
منظور" امانتهایى است که مردم از یکدیگر مىگیرند" و وفاى به عهدهاست.
مقصود" معرفت اللَّه" است.
منظور" واجبات و تکالیف الهى" همچون نماز و روزه و حج است.
اما با کمى دقت روشن مىشود که این تفسیرهاى مختلف با هم متضاد نیستند بلکه بعضى را مىتوان در بعضى دیگر ادغام کرد، بعضى به گوشهاى از مطلب نظر افکنده و بعضى به تمام.
براى به دست آوردن پاسخ جامع، باید نظرى به انسان بیفکنیم ببینیم تفسیر نمونه، ج17، ص: 453
او چه دارد که آسمانها و زمینها و کوهها فاقد آنند؟! انسان موجودى است با استعداد فوق العاده که مىتواند با استفاده از آن مصداق اتم" خلیفة اللَّه" شود، مىتواند با کسب معرفت و تهذیب نفس و کمالات به اوج افتخار برسد، و از فرشتگان آسمان هم بگذرد.
این استعداد توأم است با آزادى اراده و اختیار یعنى این راه را که از صفر شروع کرده و به سوى بى نهایت مىرود با پاى خود و با اختیار خویش طى مىکند.
آسمان و زمین و کوهها داراى نوعى معرفت الهى هستند، ذکر و تسبیح خدا را نیز مىگویند، در برابر عظمت او خاضع و ساجدند ولى همه اینها به صورت ذاتى و تکوینى و اجبارى است، و به همین دلیل تکاملى در آن وجود ندارد.
تنها موجودى که قوس صعودى و نزولیش بى انتها است، و به طور نامحدود قادر به پرواز به سوى قله تکامل است، و تمام این کارها را با اراده و اختیار انجام مىدهد" انسان" است، و این است همان امانت الهى که همه موجودات از حمل آن سر باز زدند و انسان به میدان آمد و یک تنه آن را بر دوش کشید! لذا در آیه بعد مىبینیم انسانها را به سه گروه تقسیم مىکند، مؤمنان، کفار، و منافقان.
بنا بر این در یک جمله کوتاه و مختصر باید گفت: امانت الهى همان قابلیت تکامل به صورت نامحدود، آمیخته با اراده و اختیار، و رسیدن به مقام انسان کامل و بنده خاص خدا و پذیرش ولایت الهیه است.
یا اینکه منظور از عرضه کردن همان مقایسه نمودن است؟ یعنى هنگامى که این امانت با استعداد آنها مقایسه شد آنها به زبان حال و استعداد عدم شایستگى خویش را براى پذیرش این امانت بزرگ اعلام کردند.
اما اینکه در روایات متعددى که از طرق اهل بیت ع رسیده این امانت تفسیر نمونه، ج17، ص: 455
الهى به" قبول ولایت امیر مؤمنان على ع و فرزندش" تفسیر شده، بخاطر آنست که ولایت پیامبران و امامان شعاعى نیرومند از آن ولایت کلیه الهیه است، و رسیدن به مقام عبودیت و طى طریق تکامل جز با قبول ولایت اولیاء اللَّه امکان پذیر نیست
تنها سؤالى که باقى مىماند مساله" ظلوم" و" جهول" بودن انسان است
یا اینکه این توصیفها به خاطر فراموش کارى غالب انسانها و ظلم کردن بر خودشان و عدم آگاهى از قدر و منزلت آدمى است، همان کارى که از آغاز در نسل آدم به وسیله" قابیل" و خط قابیلیان شروع شد و هم اکنون نیز ادامه دارد.
انسانى که او را از" کنگره عرش مىزنند صفیر"، بنى آدمى که تاج" کرمنا" بر سرشان نهاده شده، انسانهایى که به مقتضاى إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً نماینده خدا در زمین هستند، بشرى که معلم فرشتگان بود و مسجود ملائک آسمان شد، چقدر باید" ظلوم" و" جهول" باشد که این ارزشهاى بزرگ و والا را به دست فراموشى بسپارد، و خود را در این خاکدان اسیر سازد، و در صف شیاطین قرار گیرد، و به اسفل السافلین سقوط کند؟! آرى پذیرش این خط انحرافى که متاسفانه رهروان بسیارى از آغاز داشته و دارد بهترین دلیل بر ظلوم و جهول بودن انسان است، و لذا حتى خود آدم که در آغاز این سلسله قرار داشت و از مقام عصمت برخوردار بود اعتراف مىکند که بر خویشتن ستم کرده است رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ (سوره اعراف آیه 23).
در حقیقت همان ترک اولى که از او سر زد ناشى از فراموش کردن گوشهاى از عظمت این امانت بزرگ بود! و به هر حال باید اعتراف کرد که انسان به ظاهر کوچک و ضعیف اعجوبه جهان خلقت است که توانسته است بار امانتى را بر دوش کشد که آسمانها و زمینها تفسیر نمونه، ج17، ص: 457
از حمل آن عاجز شدهاند، اگر مقام خود را فراموش نکند «1».
آیه بعد در حقیقت بیان علت عرضه این امانت به انسان است، بیان این واقعیت است که افراد انسان بعد از حمل این امانت بزرگ الهى به سه گروه تقسیم شدند: منافقان، مشرکان و مؤمنان، مىفرماید:" هدف این بوده است که خداوند، مردان منافق و زنان منافق، و مردان مشرک و زنان مشرک را عذاب کند و کیفر دهد، و نیز خداوند بر مردان با ایمان و زنان با ایمان رحمت فرستد و خداوند همواره غفور و رحیم است" (لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً).
4- تعبیر به توبه (بجاى پاداش) در مورد مؤمنان ممکن است از این جهت باشد که بیشترین ترس مؤمنان از لغزشهایى است که احیانا از آنها سر زده لذا به آنها اطمینان و آرامش مىدهد که لغزشهایشان را مشمول عفو مىگرداند.
یا به خاطر این است که توبه خداوند بر بندگان بازگشت او به رحمت تفسیر نمونه، ج17، ص: 459
است، و مىدانیم در واژه" رحمت" همه مواهب و پاداشها نهفته است.
5- توصیف پروردگار به" غفور" و" رحیم"، ممکن است در مقابل" ظلوم" و" جهول" باشد، و یا به تناسب ذکر توبه در مورد مردان و زنان با ایمان.
فیش منبر هفتم صفر
فیش اماده برای منبر که مجموعه ی از روایات از امام کاظم ع و امام حسن ع جمع اوری شده است.
مبنای منبر روایتی زیبا از امام کاظم ع میباشد:
امام موسی کاظم علیهالسلام فرمودند:
کسى که دو روزش با هم برابر باشد، زیان کار است. کسى که امروزش بدتر از دیروزش باشد، از رحمت خدا به دور است.
کسى که رشد و بالندگى در خود نیابد، به سوى کاستىها مىرود و آن که در راه کاستى و نقصان گام بر مىدارد مرگ برایش بهتر از زندگى است.
متن حدیث:
مَن استَوى یَوماهُ فَهُوَ مَغبونٌ و مَن کانَ آخِرُ یَومَیهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلعونٌ و مَن لَم یَعرِفِ الزِّیادَةَ فی نَفسِهِ فَهُوَ فی نُقصانٍ و مَن کانَ إلَى النُّقصانِ فَالمَوتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الحَیاةِ؛
تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام , ج 1 , ص 409
* لَیسَ مِنّا مَن لَم یُحاسِبْ نَفسَهُ فی کُلِّ یَومٍ فَإنْ عَمِلَ حَسَناً استَزادَ اللهَ و إنْ عَمِلَ سییاً اسْتَغفَرَ اللهَ مِنهُ و تابَ اِلَیهِ
از مانیست کسی که هر روز حساب خود رانکند ،پس اگر کار نیکی کرده است از خدا زیادی آن را بخواهد،واگر بدی کرده،از خدا آمرزش طلب نموده و به سوی او توبه نماید.
اصول کافی ج ۴ ص۱
امام کاظم : قَالَ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ :
اِجْتَهِدُوا فِی أَنْ یَکُونَ زَمَانُکُمْ أَرْبَعَ سَاعَاتٍ سَاعَةً لِمُنَاجَاةِ اَللَّهِ وَ سَاعَةً لِأَمْرِ اَلْمَعَاشِ وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ اَلْإِخْوَانِ وَ اَلثِّقَاتِ اَلَّذِینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَ یُخْلِصُونَ لَکُمْ فِی اَلْبَاطِنِ وَ سَاعَةً تَخْلُونَ فِیهَا لِلَذَّاتِکُمْ فِی غَیْرِ مُحَرَّمٍ وَ بِهَذِهِ اَلسَّاعَةِ تَقْدِرُونَ عَلَى اَلثَّلاَثِ سَاعَاتٍ لاَ تُحَدِّثُوا أَنْفُسَکُمْ بِفَقْرٍ وَ لاَ بِطُولِ عُمُرٍ فَإِنَّهُ مَنْ حَدَّثَ نَفْسَهُ بِالْفَقْرِ بَخِلَ وَ مَنْ حَدَّثَهَا بِطُولِ اَلْعُمُرِ یَحْرِصُ اِجْعَلُوا لِأَنْفُسِکُمْ حَظّاً مِنَ اَلدُّنْیَا بِإِعْطَائِهَا مَا تَشْتَهِی مِنَ اَلْحَلاَلِ وَ مَا لاَ یَثْلِمُ اَلْمُرُوَّةَ وَ مَا لاَ سَرَفَ فِیهِ وَ اِسْتَعِینُوا بِذَلِکَ عَلَى أُمُورِ اَلدِّینِ فَإِنَّهُ رُوِیَ لَیْسَ مِنَّا مَنْ تَرَکَ دُنْیَاهُ لِدِینِهِ أَوْ تَرَکَ دِینَهُ لِدُنْیَاهُ.
بهترین چیزی که به وسیله آن بنده به خداوند تقرب می جوید، بعد از شناختن او، نماز و نیکی به پدر و مادر و ترک حسد و خودبینی و به خود بالیدن است.
تحف العقول ، ص ۴۱۲
تَفَقَّهوا فی دینِ الله فإنَّ الفقه مفتاحُ البَصیرة،وتَمامُ العِبادة و السّببُ إلی المنازل الرفیعة و الرُّتبِ الجَلیلة فی الدین و الدنیا،و فَضلُ الفَقیه علی العابد کَفَضلِ الشمسِ علی الکواکب و مَن لَم یَتَفَقَّه فی دینهِ لَم یَرضَ اللهُ لهُ عملاً.
در دین خدا، دنبال فهم عمیق باشید؛ زیرا فهم عمیق در دین، کلید بصیرت و کمال عبادت و سبب تحصیل مقام های والا و مراتب شکوهمند در امور دین ودنیاست. و برتری فقیه بر عابد، مانند آفتاب است بر کواکب، و کسی که در دینش فهم ِعمیق نجوید، خداوند هیچ عملی را از او نیست
تحف العقول ص۴۱۰
وَ سَاعَةً لِمُعَاشَرَةِ اَلْإِخْوَانِ وَ اَلثِّقَاتِ اَلَّذِینَ یُعَرِّفُونَکُمْ عُیُوبَکُمْ وَ یُخْلِصُونَ لَکُمْ فِی اَلْبَاطِنِ
همنشینی با اهل دین، شرف دنیا و آخرت است.
بپرهیز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر این که خردمند و امانت داری در میان آنها بیایی که (در این صورت) با او انس گیر و از دیگران بگریز، به مانند گریز تو از درنده های شکاری.
تحف العقول ، ص ۴۲۰
رفیق شناسى
«قالَ الْحَسَن(علیه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: یا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.»
حقیقت و ماهیت مروّت و جوانمردی
با توجه به تعاریف علمای علم اخلاق از فضیلت اخلاقی مروّت و جوانمردی، به این نتیجه میرسیم که مروّت در واقع ملکهای نفسانی در وجود شخص است که او را در انجام واجبات و افعال نیک مصرّ و از انجام قبائح أعم از حرام و مکروه باز میدارد.
مروّت موجب میشود تا صفتى را که در میان مردم، جامعه و خانواده، انسان شرم مىکند آن را انجام دهد آن را در خلوت و در غیاب مردم نیز انجام ندهد. با این توصیف صفت اخلاقی مروت دایرۀ وسیعی داشته و هر امری را که در شکلگیری این فضیلت اخلاقی نقش داشته باشد، در بر میگیرد.
ترجمه :
از حضرت سلام اللّه علیه پیرامون مُروّت و جوانمردى سؤ ال شد، فرمود:
جوانمرد کسى است که در نگهدارى دین و عمل به آن تلاش نماید، در اصلاح اموال و ثروت خود همّت گمارد، و در رعایت حقوق طبقات مختلف پا بر جا باشد.
ترجمه :
فرمود: مزاح و شوخى هاى زیاد و بی جا - شخصیّت و وقار انسان را از بین مى برد، و چه بسا افراد ساکت داراى شخصیّت و وقار عظیمى مى باشند.
با توجه به مطالب و احادیث و نقل چند نمونه، به این نتیجه می رسیم که مروّت، عبارت است از: انسانیت و تخلّق به جمیع صفات پسندیده و دوری از تمامی صفات زشت.
نشانه ارتباط و زندگی با خود بر مدار عقل سه چیز است: 1 . قدرت خود دانستن؛ 2 . اندازه کار خود دیدن؛ 3 . در خیر خویش کوشیدن.
و نشانه ارتباط و زندگی کردن با خلق به صبر، سه چیز است: 1 . به اندازه قدرتشان از ایشان انتظار داشتن؛ 2 . عذرهای ایشان را پذیرفتن؛ 3 . از قدرت خویش به ایشان دادن.
و نشانه زندگانی با حق به نیاز نیز سه چیز است: 1 . بر هرچه به تو رسد، شکر کنی؛ 2 . هر کاری که برای حق کنی، عذرخواهی؛ 3 . کار حق بر کار خود، ارجح بدانی.
چون امام حسن مجتبى صلوات اللّه و سلامه علیه روزهاى آخر عمر خویش را سپرى مى نمود و زهر، تمام وجودش را فرا گرفته بود و چهره مبارکش به رنگ سبز متمایل گشته بود.
و در این هنگام برادرش حسین سلام اللّه علیه کنار او حضور داشت ؛ که ناگاه امام حسن علیه السلام گریان شد، حسین اظهار داشت : چرا رنگ صورتت دگرگون و سبز شده است ؛ و چرا گریان هستى ؟
فرمود: اى برادر! هم اکنون به یاد سخنى از جدّم رسول خدا افتادم ؛ و ناگهان دست در گردن هم انداخته و مدّتى گریستند. پس از آن امام حسین سلام اللّه علیه پرسید جدّم چه فرموده است ؟
پاسخ داد: در ضمن سخنانى فرمود: آن هنگامى که به معراج رفتم و در بهشت وارد شدم و جایگاه مؤ منین را مشاهده کردم ، دو قصر بسیار زیبا و عظیم مرا جلب توجّه ساخت که یکى از آن ها زبرجدِ سبز رنگ و دیگرى از یاقوتِ قرمز بود.
از جبرئیل پرسیدم : این دو قصر زیبا براى چه کسانى است ؟
جبرئیل اظهار داشت : یکى از آن ها براى حسن و آن دیگرى از براى حسین مى باشد.
گفتم : اى برادر، جبرئیل ! پس چرا هر دو یک رنگ نیستند؟
ساکت ماند و جوابى نگفت ، پرسیدم : چرا حرف نمى زنى و جواب مرا نمى دهى ؟
گفت : شرم دارم از این که سخنى بر زبان آورم .
پس او را به خداوند متعال سوگند دادم که علّت آن را بیان نماید.
پاسخ داد: آن ساختمانى که سبز رنگ است براى حسن ساخته شده ، چون او را به وسیله زهر مسموم مى کنند و هنگام رحلت رنگ بدن مبارکش سبز خواهد شد.
و آن دیگرى که قرمز مى باشد براى حسین تهیّه شده ، چون او را به قتل مى رسانند و سر و صورت و بدن مقدّسش آغشته به خون خواهد شد.
و در این لحظه امام حسن مجتبى و برادرش حسین سلام اللّه علیهما و تمام کسانى که در آن مجلس حضور داشتند سخت گریستند.(1)
1-مدینة المعاجز: ج 3، ص 331، ح 913، منتخب طُریحى : ص 180.
عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، حسن و حسین (علیه السلام) کودک بودند شخصی گناهی کرد و از شرم آن گناه ، مدتی مخفی شد و نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی آمد تا اینکه آن شخص ، حسن و حسین (علیه السلام) را دید، آن دو را بر دوش خود سوار کرد و با همان حال به حضور رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و عرض کرد: من گنهکارم ، در پناه خدا، و این دو آقازاده به حضور شما آمده ام تا مرا ببخشید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی که آن منظره را دید، آنچنان خندید که دستش را بر دهانش گذاشت ، سپس به آن مرد گنهکار فرمود: برو جانم تو آزاد هستی آنگاه به حسن و حسین فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام آیه 64 سوره نساء نازل شد: ... ولو انهم اذ ظلموا انفسهم جائوک فاستغفروالله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحیما: و اگر گنهکاران که بر اثر گناه به خود ستم کردند، به نزد تو (ای پیامبر) می آمدند و از خدا طلب آمرزش می کردند و پیامبر هم برای آن ها استغفار می کرد، خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند.
امام حسن علیه السلام دوستی شوخ طبع داشت . روزی به خدمت او رسید. امام علیه السلام فرمود: شب را چگونه صبح کردی ؟ او در جواب گفت : یابن رسول اللّه ! شب را بر خلاف رضای خود و خدا و شیطان به صبح آوردم . امام علیه السلام خندید و فرمود چگونه ؟ عرض کرد: خدای عزوجل دوست دارد که او را اطاعت کنم و مرتکب معصیت او نشوم و من چنین نیستم و شیطان دوست دارد معصیت خدا کنم و او را اطاعت نکنم و این چنین هم نیستم و خودم دوست دارم هرگز نمیرم و این گونه نمی باشم . از این داستان استفاده می شود که امام علیه السلام با همه ابهت و بزرگی که داشتند به گونه ای با دیگران برخورد می کردند که آنها براحتی در محضر او بلکه با خود او شوخی می کردند و حضرت گوش می دادند و می خندیدند.
روزی مردی در برابر امام حسن علیه السلام ایستاد و گفت : ای پسر امیر المؤ منین ! به خدائی که به تو نعمت بخشیده است قسم می دهم که حق مرا از دشمنم بگیری که بسیار مستبد و ظالم است ، نه به پیر مرد احترام می گذارد و نه به کودک رحم می کند. امام علیه السلام که تکیه داده بود با شنیدن سخنان او از جا حرکت کرد و گفت : دشمن تو کیست تا حقت را از او بگیرم ؟ آن مرد گفت : فقر. امام علیه السلام مدتی سر به زیر انداخت ، آنگاه سرش را بسوی خادم خود بلند کرد و به او فرمود: آنچه پول نقد هست بیاور. خادم پنجاه هزار درهم آماده کرد. امام علیه السلام فرمود: همه را به آن مرد بده ، سپس به او فرمود: به همان قسمهائی که به من دادی قسمت می دهم که هرگاه دشمن ظالم تو دوباره آمد به نزد من آیی .
جوانمرد و بخشنده کسى است که وقتى قدرت یابد، درگذرد و ببخشاید و چون توانمند و مالک شود، عطا کند و ببخشد و آنگاه که چیزى از او خواسته شود، نیاز را برآورد.
«الکریم من بدأ باِحسانه»؛
فرد کریم قبل از درخواست، احسان میکند
«الکریم من جازی الاسائات بالاحسان»؛
کریم بدی را با نیکی پاداش میدهد
«من الکرم اتمام النعم»؛
کریم بی نقص و بیکاستی میبخشد
«الکریم یری مکارم افعاله دین عبیه یقضیه»؛
نیکوکارىهاى خود را بدهى به گردن خود مىداند که باید بپردازد
«لذة الکرام فی الاطعام»؛
کریم از اطعام دیگران لذت میبرد
«الکریم اذا قدر صفح و اذا ملک سمح و اذا سئل انجح»؛
جوانمرد و بخشنده کسى است که:
- وقتى قدرت یابد، درگذرد و ببخشاید و چون توانمند و مالک شود، عطا کند و ببخشد و آنگاه که چیزى از او خواسته شود، نیاز را برآورد.
«الکریم یلین اذا استعطف واللئیم یقسوا إذا ألطف»؛
کریم هرگاه به او مهر و محبت میشود، نرم میشود.
«الکریم اذا وعد وفى»؛
کریم به وعدههایش پایبند است.
«الکریم یإبى العار»؛
کریم ذلت نمیپذیرد.
«حضرت موسی(ع) در راه طور سینا بود، در بین راه کسی به حضرت التماس کرد و گفت من گناه بدی کردهام، از خدا بخواه که از من بگذرد؛ سپس گناهی که مرتکب شده بود را به حضرت موسی(ع) گفت.
حضرت به خداوند گفت: این بنده از تو پوزش میطلبد، او را مشمول رحمت و مغفرتت قرار بده! از جانب خداوند خطاب رسید که من او را بخشیدم، ولی به او بگو که من از او یک گلایه دارم، چرا این مطلب را به تو گفت که تو مطلع شوی و هر وقت تو را ببیند، از تو خجالت بکشد؟! من نمیخواهم بنده من از کسی خجالت بکشد...